انجمن آوای رمان

✦ اینجا جایی است که واژه‌ها سرنوشت می‌سازند و خیال، مرزهای واقعیت را درهم می‌شکند! ✦ اگر داستانی در سینه داری که بی‌تاب نوشتن است، انجمن رمان‌نویسی آوای رمان بستری برای جاری شدن قلمت خواهد بود. بی‌هیچ مرزی بنویس، خلق کن و جادوی کلمات را به نمایش بگذار! .

ثبت‌نام!

متفرقه ♧نامه♧

متفرقه
تاریخ ثبت‌نام
8/6/24
نوشته‌ها
326
  • موضوع نویسنده
  • #1
هممون یه روزایی هست که نیاز به حرف زدن داریم
ولی نمیتونیم با بقیه ارتباط بگیریم
اینجا حرفاتو بنویس
اون نامه رو برای خودت یا برای بقیه بنویس.
تاریخ بزن و عنوان انتخاب کن و اینجا بذار :>
 
گاهی وقت‌ها نیاز است غمگین بود. نه اینکه واقعن غم داشت. نه الزامن. نیاز است غمگین بود و سکوت کرد و با کسی حرف نزد. یکجور خلوت‌نشینیِ عارفانه شاید. برای همه هم اتفاق می‌افتد به گمانم. این غمگین بودن، الزامن غم داشتن نیست. الزامن اشک ریختن نیست. حتی شاید اعصاب‌خُردی هم نداشته باشد. گمان می‌کنم این غمگین بودن برای همه نیاز است. آدم را از هیاهو و شلوغی دور می‌کند. توی خودش می‌کشاند و کاری می‌کند با خودش خلوت کند. تا بفهمد توی آن دقایق با خودش چندچند است. این غمگین بودن است که به آدم درس می‌دهد و او را بزرگ می‌کند...
 
کاش بودی
بودی و باهم ادامه می‌دادیم
این زندگی بی توبرام یه تاریکی مطلقه بدون هیچ نوری:)
 
خاطره خوب کسی شو
حتی اگر قرار بر همیشه ماندن نیست،
آنی شو که وقتی در ذهنش آمدی
چشمانش تو را لو بدهند.. ................[صابر ابر]
 
اما عزیز من،
وقتی کسی در حال غرق شدن است،
آن موقعیت، زمان مناسبی برای یاد دادن شنا به او نیست...
 
به نام خدای مهربانم
عزیزکم سلام
اگر روزی دختر داشتم..
اگر روزی دختر داشتم،در عشق و ناز و نوازش غرقش میکردم.
به او یاد میدادم چگونه درب شیشۀ خیارشور را باز کند.یاد میدادم چگونه پنچری ماشین را بگیرد.
از او میخواستم خلق کردن بیاموزد،خواه خلق کردن یک داستان،یک تابلو یا یک موسیقی دلنشین،برای وقت هایی که آغوشی نیاز دارد و من نیستم.
به او یاد میدادم آدم ها پیش از مرد یا زن بود،"انسان" اند.
به او یاد میدادم شاید روزی همۀ آدم های دنیا تنهایش بگذارند،ولی او همواره کسی را دارد که حاضر است برایش بجنگد و خدایی دارد که او را در هر حالت و با هر اشتباهی میپذیرد.
به او میگفتم از نظر همۀ مادران فرزندانشان زیباترین اند و تناقض زیبا آنجاست که همه،راست میگویند.
به او میگفتم مهم نیست انسانها راجع به او چه میگویند،مهم خدایی ست که از نفس اعمال و افکار او آگاه است.
به او میگفتم از زمین خوردن نترسد.به او میگفتم اگر کسی به تو خندید تو هم همراهی اش کن و به شعور او بخند.
به او میگفتم بپذیرد که در این دنیای بزرگ هیچ کس بی عیب نیست و او هم از این قضیه مستثنا نیست.
به او میگفتم که بپذیرد شکننده است،بپذیرد گاهی نیاز به یک آغــوش دارد برای های های گریه سر دادن و بهترین آغــوش و بهترین گوش برای شنیدن از آن خداست.
به او میگفتم او استعداد ها و توانایی هایی در وجود ناب و بی نظیرش دارد که در قبال آنها مسئول است.او مامور است تا دنیا را با کمک این سرمایه های فوق العاده اش به جایی بهتر تبدیل کند.و اولین قدم کشف و به کارگیری آنهاست.
به او یاد میدادم از خودش دفاع کند.نه فقط در برابر حمله های خارجی که در برابر تهاجم های متجاوزانه به افکار احساساتش.
آه...دختر داشتن خیلی سخت است...به گمانم آن روز بیشتر از هروقت دیگری محتاج حضورت باشم.
 
الان باید از پس زندگی بربیام..
بعدا یادم بنداز برات تعریف کنم چقدر همه‌چیز پیچیده و دور از دسترس بود
چطور یه سری چیزها رو به ناچار تحمل کردم و فهمیدم که بعضی مسیرها، نه انتخاب من بودن و نه چیزی که دلم می‌خواست..
اما مجبور شدم ادامه بدم و ازشون رد بشم...
 
به اطلاعم رسانده‌اند درخت‌ها و کوچ
که آدرسم را میپرسی
چندسالی‌ست
نقل مکان کرده‌ام از رنگین‌کمان
و برایِ پی بردن به زیباییِ بزرگ
دارم کشو به کشو تاریکی را می‌گردم..

؛آیدا گلنسایی؛
 
اُمیدوارم غمی که داری نور بشه تموم راهروهای قلبتو روشن کنه...
 
نامه‌ی دل زودتر از نامه‌ی کاغذی به دست صاحبش میرسه...!
 
به نام مهربان تر از مادر
دلربایم،سلام
ساده بگویم از وقتی نقطۀ پایانیِ نامۀ قبلی را گذاشتم؛یک پسر کوچولو که چندان بی شباهت به تو نیست جلوی چشمانم ظاهر میشود بااخم و قهر نگاهم میکند.تا می آیم لحظه ای چشم ببندم،صدایش هم در سرم میپیچد که میگوید:چه شد؟تو که میگفتی مامان بابا ها همۀ بچه هاشان را به یک اندازه دوست دارند؟
این شد که تصمیم گرفتم برایت از روزی بنویسم که پسر داشته باشم.
میدانی عطر یاسم..روزی پسر داشته باشم...
،به او خواهم گفت شعر بخواند،زیاد؛آخر میدانی..شعرها عجیب اند،احساسی در وجودت میریزند که ناب است، جدید است..حسی مثل اینکه یک رنگ جدید ببینی..همانقدر مسحور کننده.
به او یاد خواهم داد چگونه مو ببافد،چگونه موهارا شانه کند که کمترین درد را داشته باشد.
به او یاد خواهم داد،غیرت داشته باشد.
به او خواهم گفت غیرت یعنی اعتماد،یعنی حمایت،یعنی القای حس امنیت.
به او خواهم گفت گاهی نباید حرف زد،باید در آغــوش کشید.
به او یاد خواهم داد گریه کردن زن و مرد ندارد،همانگونه که احساسات مال انسان است فارغ از جنسیت.
به او خواهم گفت کارِ خانه،مال زنان نیست؛بلکه برای ساکنان خانه است.
به او یاد خواهم داد،زنان جنس لطیفی هستن،از او خواهش خواهم کرد کاری نکند که بیهوده دلبسته*اش شوند.
برایش چند عروسک به سلیقۀ خودش میخرم و از او میخواهم هر روز نوازششان کند و با آنها حرف بزند.
به او خواهم گفت تا ابد باورش دارم.به او خواهم گفت خدا هدف ویژه ای از خلق کردن او داشته است.
به او خواهم گفت همواره در جبهۀ خدا باشد تا همیشه پیروز شود.
به او خواهم گفت به جای شاخۀ گلی که زود خشک میشود،یک گلدان پر از گل هدیه کند.
به او خواهم گفت،عشق را با هــوس و نیاز به دوست داشته شدن اشتباه نگیرد.
به او خواهم گفت عاشق باید شجاع باشد،جنگجو باشد.
تعلل و خجالت در ابراز علاقه معنی ندارد.
 
تو اما هیچ‌وقت فراموش نکن
روزی که افتاده باشی
از زمین بلندت می‌کنم
اگر هم نتوانم
کنارت دراز می‌کشم

؛ تورگوت اویار ؛
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: Sajjad
عقب
بالا