انجمن آوای رمان

✦ اینجا جایی است که واژه‌ها سرنوشت می‌سازند و خیال، مرزهای واقعیت را درهم می‌شکند! ✦ اگر داستانی در سینه داری که بی‌تاب نوشتن است، انجمن رمان‌نویسی آوای رمان بستری برای جاری شدن قلمت خواهد بود. بی‌هیچ مرزی بنویس، خلق کن و جادوی کلمات را به نمایش بگذار! .

ثبت‌نام!

متفرقه [~ تلـــخ نـویـــس ~]

متفرقه
من دیگر توانِ خاطره ساختنم نیست
کفشت را که در خانه ی من درآوردی
مهمان خطابت نمی کنم...
تو صاحب خانه ای
“نه اینکه اگر باز کفش به پا کنی“
بروی من می میرم ... نه
اما فرقی با آن سالمند
اتاقِ شماره هفتِ خانه ی سالمندان
که هرروز با یک بغض که چرا
باز صبح را دیده است ندارم!
 
اینکه میگوییم
"بالاخره یکی می آيد که مارا بلد باشد"
تسکيني بیش نیست!
آنگونه که او احساسمان را
برداشت و رفت،
هیچ کس حتی خود او هم دیگر ..
مارا بلد نخواهد شد..!
 
کبریتـهای سـوخته هـم
روزی درخت های شـادابی بـوده اند
مثل مـا
که روزگـاری می خنـدیدیـم
قبـل از اینـکه عـشق روشنـمان کنـد
 
ببین چگونه سکوت کرده شب..!؟
انگار که،
یه حسی میبرتت، تاقعر خاطراتی...

که برای فراموش کردنشان
خروار، خروار،
بغض چال کرده بودی..!
 
زمان بده!
مثلاً بياو بگو:
تا فلان روز ماندنى هستم
تا فلان روز روى من حساب كن
بى خبر تصميم نگير؛
تمامِ آدمهايى كه نزديكترينشان راناگهان ازدست دادند
ديگر هيچوقت زندگى نكردند!
 
مثلا میشه اول صبح که بلند شدی بری سرکار
یه پیام بدی بهش و بگی؛
" تصدقت چشماتو وا کن خورشید رخصت بگیره
طلوع کنه بریم سراغ کار و زندگیمون! "
 
داغ
همیشه به خاک سپردن یک عزیز نیست.
گاهی دفنِ یک آرزوست در دل .
مثل داشتن کسی که،
بنا را بر نداشتنت گذاشته است
 
خسته می شوم از این نوشتن
میان تمام نوشته هایم
کسی هست
که تو را از من می گیرد
کسی که لایقِ تو نیست
و هر بار نمی بینی انگار
که مرا
از دست داده ای
 
عقب
بالا