Follow along with the video below to see how to install our site as a web app on your home screen.
یادداشت: This feature may not be available in some browsers.
انجمن آوای رمان
✦ اینجا جایی است که واژهها سرنوشت میسازند و خیال، مرزهای واقعیت را درهم میشکند! ✦
اگر داستانی در سینه داری که بیتاب نوشتن است، انجمن رماننویسی آوای رمان بستری برای جاری شدن قلمت خواهد بود. بیهیچ مرزی بنویس، خلق کن و جادوی کلمات را به نمایش بگذار!
.
حتی برای الهامبخشترین، بااستعدادترین و باهوشترین نویسندگان کار هرازگاهی بهطور غیرقابل تحملی سخت میشود. آنچه را که بزرگان در مورد کار خود نوشتهاند بخوانید؛ برای آنها کار خلاقانه بدون سختی نبوده و تا زمانی که از نتیجه راضی نشدهاند ادامه دادهاند .. اگر منتظر الهام باشید، باید تا ابد منتظر باشید.
کارلوس فوئنتس نویسندۀ پرآوازۀ مکزیکی، دربارۀ تأثیرپذیری نویسندهها از همدیگر گفتۀ معروفی دارد: «داستان هیچوقت یتیم نبوده است.» همۀ ما از پیشینیان هنرمند خود تأثیر میگیریم و این تأثیرپذیری در ذات هنر است و هنرمندها بدون استثنا تحت تأثیر آثار یکدیگرند و از هم میآموزند؛ مثلاً اگر رافائل و داوینچی نقاشهای ایتالیایی نبودند، هیچوقت وان گوگ نقاش هلندی یا پیکاسو نقاش اسپانیایی به وجود نمیآمدند. نویسندگان کمابیش تحت تأثیر آثار یکدیگرند. تنها نویسندگان نابغه از این امر مستثنا هستند و کمتر از کسی تأثیر میگیرند. تحول و تکامل آثار نتیجۀ درک صحیح از تأثیرپذیری از ویژگیهای آثار دیگران است و این تأثیرپذیری نهتنها ناپسند نیست بلکه هنرمند و نویسنده را از آن گریزی نیست.
مطلقاً به نقدهای نشریات و منتقدان در روزنامهها توجه نکنید. هر بار که کارتان رد میشود، برایتان در حکم نشان شجاعت است. پس سرتان را بالا نگه دارید. بدبین و منفیباف نباشید. خوشبینها دوستان بیشتری دارند تا بدبینها. برای خودتان بنویسید و به نوشتههای خود ایمان داشته باشید.
وقتی جوابی برای این سؤال نداشته باشید، وقتی ندانید چه اهدافی دارید، میتوانید از نوشتن برای یافتن مسیر درست استفاده کنید.
اگر نمیدانید چه میخواهید، نوشتن را شروع کنید. نوشتن معنای خود را میسازد.
چرا فرمولازیسیونِ یک هدف و به زبانآوردن چیزی که میخواهیم گاهی این قدر سخت است؟ آیا از خواستۀ قلبیمان اطمینان نداریم یا فکر میکنیم لایق آن نیستیم؟ آیا از این میترسیم که طماع و زیادهخواه جلوه کنیم؟
ضمیر نیمه هوشیار به طرق مختلفی با ما حرف میزند. اگر مطمئن نیستید چه میخواهید، اگر نمیدانید قرار است چگونه به آن برسید، اجازه بدهید «نوشتن» به شما نشان دهد چه مسیری را باید طی کنید.
گاهی، نویسنده ساختمان داستان، اجزا و عناصر آن را میشناسد، تجربههای موفقی هم دارد؛ اما در دورهای نمیتواند بنویسد.
یک نویسنده حرفهای باید با انجام کارهایی از ماندن در این عارضه و وضعیت را بگیرد و آن را رفع کند.
اگر میخواهید نویسندهی حرفهای شوید، لطفاً برای نوشتن برنامهی زمانی داشته باشید و هرگز این زمان را با چیز دیگری عوض نکنید (یک ساعت مشخص در روز یا شب).
نویسندهی حرفهای اتاق کار یا جای ثابتی برای نوشتن میخواهد. (حتی به نظر من قلم مخصوص نوشتن داشته باشید).
کتابخواندن حرفهای یکی از ابزار برای نویسنده حرفهایشدن است (بسیار کتاب بخوانید، چه ایرانی و چه خارجی).
فیلمهای خوب زیاد تماشا کنید. یادتان باشد که فیلمها برپایهی داستانها و ایدهها ساخته میشوند، پس میتوانند به شما ایده بدهند و کشمکشها و اوجوفرود و سایر عناصر داستان را در آنها ببینید.
یک نویسندهی حرفهای، باید همیشه دفترچهای برای فکرهای اولیه و بارقههای ذهنی (ایدههای جنینی) خود به همراه داشته باشد، چه ایدههایی که به سرمان زده؛ اما چون یادداشت نکردهایم از ذهنمان رفته و حالا باید افسوسش را بخوریم.
شوپنهاور میگه: «بعضی از کتابا رو ۲بندازین توی سطل آشغال و نخونیدشون! نباید هر کتابی رو خوند چون عمر ما انسانها کوتاهه، اینکار باعث اتلاف عمر باارزشمون میشه و بهجاش فقط باید کتابایی رو خوند که اصلی و جدی هستن و راهگشای زندگی».
ازطرفی، من محاسبه کردم یکبار، دیدم که آدم اگه نرمال عمر کنه (مثلاً ۹۰ سال)، درطول عمرش (از ۱۸ سالگی تا ۹۰ سالگی) نهایتاً بتونه ۲۵۴۰ تا کتاب ۳۰۰ صفحهای بخونه! یا یکچیزی در همین حدودها یا شاید هم کمتر!
پس، با این محاسبه میبینیم که شوپنهاور هم بیراه نمیگفته! الآن کتابایی که توی نت معرفی میشه در عرض چندین سال شاید از ۳۰۰۰ کتاب بیشتر باشه تعدادشون! خب، انسان هم که عمرش اصلاً به خوندن ۳۰۰۰ جلد کتاب قد نمیده؛ پس بشر ناچاره دست به انتخاب بزنه. کتابایی رو انتخاب کنه که ترکیبشون درطول زندگی خودش کارگشا باشه.
گاهی هم ما فقط کتاب رو برای دانش و آگاهی بیشتر نمیخونیم بلکه برای جلوگیری و پیشگیری از ابتلا به برخی از بیماریهای اضمحلالی مغز بهخصوص در میانسالی و سالمندی میخونیم. پس بهنظرم در اینموارد هم نباید به خودمون سخت بگیریم. گرچه کتابای علوم و ریاضیات و فیزیک و فلسفه و... میتونن خیلی وقتها راهگشا باشن توی زندگی اما چون انسان فرمولپذیر نیست و فرموله نمیشه، گاهی اوقات باید بتونه توی انتخاب کتابایی که میخونه مانور بده بهنظرم و «سخت نگیره». مثلاً من خودم گاهی اوقات کتابای رمان و داستان نوجوانان هم میخونم. خیلی هم لذت میبرم و اصلاً برای همون لذتبردنه که میخونمشون. گاهی هم کتابای المپیادهای فیزیک و ریاضیات دانشگاههای آمریکا و مجارستان رو میخونم و سعی میکنم توی ذهنم یا روی کاغذ حلشون کنم چون حل این مسائل سخت ریاضیات عالی و فیزیک منو توی یک دنیای موازی دیگه میبره و یک حالوهوای دیگهای داره و در کنارش حل این نوع مسائل فکری و ریاضی باعث میشه مناطق مربوط به منطق آدم که در نیمکرهی چپ آدم هستش، فعالتر بشن و اینکار هم به پیشگیری از ابتلا به یکسری دیگه از بیماریهای اضمحلالی مغزی دیگه در انسان کمک میکنه.
آدم بههرحال باید نواحی مختلف مغزش رو ورزش و نرمش بده تا در میانسالی و سالمندی دچار عارضه و بیماری نشه.
توی عصبشناسی یک ترمی داریم به اسم «عصبورزی» (نوواژه هستش)؛ یعنی بهقدر کافی با عصبهای اصلی نواحی مختلف مغز بهطور یکسان کار کنیم و ورزششون بدیم و باهاشون ور بریم. مغز و اعصاب آدم خیلی پیچیده و وسیعه و اگه فقط چندناحیهی اونو باهاش کار کنیم، سایر نواحی مغز و اعصاب دچار افت کاری و کندی حرکت الکترونی در اون نواحی میشه و عوارض نامطلوبش رو توی سنین بالاتر نشون میده. پس باید استعدادها و توانمندیها رو بهطور تقریباً مساوی روی تمام نواحی مغز پخش و تقسیم کنیم.
بازی شطرنج هم خیلی عالیه برای عصبورزی و همینطور یوگا، مدیتیشن و ذن و... .
بههمینخاطر، من هر روز مقداری با دست چپم هم کار میکنم و هم باهاش مینویسم تا برخی نقاط و نواحی نیمکرهی سمت راست مغزم دچار کمخونی یا افت یا کندی حرکات الکترونی اعصاب مغز نشه و بهاصطلاح برای اوننواحی و اعصاب مربوط به سمت چپ بدنم در مغز هم عصبورزی رو انجام میدم.
الهامگرفتن خیلی خوب است اما بعد از الهام، نویسنده دیگر به دانستن تکنیکهای نویسندگی و داستاننویسی نیاز دارد؛ در غیراینصورت، باید خیلی منتظر بماند.
اگر شخصیت اصلی داستانتان خوشحال و خوشبخت باشد، اصلاً هیچ داستانی وجود نخواهد داشت چون کار داستان بیان و یا حل مسئلهی شخصیتهای آن است. بدون مصیبت و رنج، داستانی خلق نخواهد شد.
با پایان یافتن صفحه نخست داستان، باید یک حال و هوای معین در خواننده به وجود آمده باشد. این حال و هوا ممکن است که با پیشرفت داستان تغییر کند و غالبا نیز چنین است، اما بههرحال باید در داستان وجود داشته باشد. وقتی که خواندن صفحه اول داستان به پایان رسید، باید احساس کنید که در حال فرو رفتن به حالوهوای داستان هستید. در غیر اینصورت به ماشینتحریرتان برگردید دوست عزیز!
بهطور خلاصه شما به ده کلید خلاقیت نیاز دارید. پس بهتر است برای شروع نوشتن هر یک از آنها را به ذهنتان بسپارید:
•کنجکاوی؛
•شور و اشتیاق؛
•اراده؛
•آگاهی و هوشیاری؛
•انرژی؛
•استقبال از فکرهای تازه؛
•حساسیت؛
•سماجت و سرسختی؛
•گوش شنوا؛
•چشم بینا.
نگارش خلّاقانه ساده نیست. طاقت و اراده میخواهد؛ اما همه از انجامدادن آن واهمه دارند. از معروفترین و پرفروشترین نویسندگان تا نویسندگان کاملاً تازهکار؛ اما دیگران چگونه بر ترسشان غلبه میکنند؟ خیلی ساده: آنها مینشینند و مینویسند.
هر روز مینویسند؛ زیرا حس میکنند اگر سرشان هم برود باید بنویسند. تا آنجا که میتوانند مینویسند و دائم مینویسند؛ آنها میدانند میترسند اما نمیگذارند ترسشان مانع نوشتنشان شود.
سعی کنید درباره روزی که گذراندهاید، طوری بنویسید که انگار دارید یک گزارش خبری یا ژورنالیستی مینویسید. هدف از اینکار به چالشکشیدن ذهنتان درمورد روزی است که گذراندهاید و نیز استفاده از زبان به شیوهای خلّاقانه.
وقتی که روزتان و دیدههایتان را بهصورت گزارش روزنامه نوشتید، بیایید و آن گزارش را با زاویهدیدِ سومشخص مفرد به یک داستان تبدیل کنید.
آدم تا وقتی خودش رو نشناسه نمیدونه چی میخواد وقتی هم ندونه چی میخواد بیریشهست با هر نسیمی اینور و اونور میره
کار ندارم دینت چیه تو آزادی حتی بیدین باشی اما هرچی هستی بهش معتهد باش تا عروسک خیمه شب بازی نشی
فرقی نمیکنه چیزی که میخوای عشق یا نویسندگی یا فلان ماشین معتهد بودن یا همون تکرار راز موفقیت میخوای باور کن میخوای نکن
وقتی دچار بازماندگی ذهنی در نوشتن میشوی، باید یک سطر خوب و تروتمیز بنویسی؛ فقطوفقط یک سطر عالی.
یک جمله حسابی! تا از شرش خلاص شوی. همین که آن جمله را بنویسی، راه برای نوشتن بقیهی داستان باز میشود.
نویسندههای مشتاق همیشه به من میگویند «من ایدهای دارم اما نگرانم که قبلاً انجامشده باشد».
بله، ممکن است اما مهم نیست. شکسپیر در پایان زندگی پرثمرش، تقریباً هر خط داستانی ممکن را پوشش داده بود اما این باعث نشد نویسندگان پنج قرن بعد از او، در همان خطوط داستانی به نویسندگی نپردازند.
لازم نیست هنر شما جهان را نجات بدهد. نهتنها لازم نیست هنرتان اصیل باشد، بلکه حتی لازم نیست که مهم باشد؛ بنابراین هر وقت کسی به من میگوید که میخواهد کتابی برای کمک به مردم بنویسید، به او میگویم: لطفاً این کار را نکن.
این خوب است که شما بخواهید به مردم کمک کنید اما لطفاً آن را به تنها انگیزۀ خلاقانۀ خود بدل نکنید بلکه برای ایجاد احساس خوب در خودتان بنویسید.
داستاننویس گویندۀ اخبار نیست که خبرهایی را صادقانه به اطلاع عموم برساند. جامعهشناس و فیلسوف هم نیست. اگر هم روانشناسی میداند به این دلیل است که ساختار شخصیتهای اثرش را بهتر شکل بدهد.
همینگوی میگوید: «نویسندۀ خوب توصیف نمیکند بلکه خلق میکند. چه کسی به یک کبوتر خانگی پرواز یاد میدهد؟!»
وقتی شروع به کار نویسندگی کردم به من توصیه شد: «اگر میخواهی نویسنده شوی، باید به صندلیات بچسبی». البته در زمان کار، در اطراف اتاقم قدم میزنم اما هرگز اتاقم را ترک نمیکنم. از خانوادهام هم خواستهام که موقع کار حواسم را پرت نکنند.
برای نویسندهشدن لازم است که آدم سالها با جدیّت بخواند و تخیل خود را قوی کند. برخی نویسندگان هستند که وقتی مینویسند، آثار دیگران را نمیخوانند؛ اما من همیشه رمانهای دیگران را میخوانم. از کپیکردن کار آنها هم اصلاً نگران نیستم چون فکر میکنم برای نویسندهای واقعی، این نکات اهمیت ندارند.